کد خبر: ۱۱۷۸۸
۱۹ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
یخچال ما و همسایه‌ها نداشت!

یخچال ما و همسایه‌ها نداشت!

غلامعلی عضدپور تعریف می‌کند: هوا گرم بود و بقیه شیرخشکی که می‌ماند، خراب می‌شد. ناگزیر به خرید یخچال شدیم اما تنها مال ما نبود. هرکدام از همسایه‌ها گوشت یا مرغ می‌خریدند، می‌آوردند و توی جایخی یخچال ما می‌گذاشتند و همه با هم ندار بودند.

بازنشسته کارخانه قند شیرین است و ساکن کوی کارگران. غلامعلی عضدپور در این روز‌های فراغت از کار، فرصت نشستن کنار هم‌سالانش را در پارک گلشید دارد. او که خوش‌صحبت هم هست، از خاطرات و تجربیاتش طی هفتاد‌سال زندگی سخن می‌گوید.

عمو‌غلامعلی یکی از خاطراتش در حال‌وهوای دهه‌۶۰ را برای شهرآرامحله هم تعریف کرد؛ خاطره‌ای که سبک زندگی زوج‌های جوان را در آن زمان یادآوری می‌کند.

 

نامزدی بدون حضور داماد

ماجرای آشنایی عموغلامعلی با همسرش شنیدنی است. درواقع خانواده همسرش مدتی مستأجر خانه پدری عموغلامعلی بودند و وقتی خانه خریدند، از آن محله رفتند. عموغلامعلی تعریف می‌کند: من سرباز بودم. خواهر بزرگ‌ترم پیشنهاد داده بود دخترشان را برایم خواستگاری کنند.

وقتی او خودش را برای مانور جنگی و رفتن به عمان و جنگ آماده می‌کرد، نامه‌ای از خواهرش دریافت کرد که در آن آمده بود: «برای دختر فلانی به خواستگاری رفتیم و جواب مثبت هم گرفتیم؛ برگردی عقد می‌کنیم.»

عموغلامعلی تعریف می‌کند: بدون حضور داماد فقط با این منطق که دختر خوبی است و حیف است از دست برود، دورادور ما را نامزد کردند. من در تیپ‌۲ لشکر ۱۶ زرهی قزوین درست زمانی خدمت می‌کردم که عمان در جنگ بود. 

ایران هم برای کمک به این کشور نیرو می‌فرستاد. بنا بود ما را هم به جنگ بفرستند. به خواهرم نامه نوشتم و گفتم دارند ما را می‌فرستند عمان؛ آمدیم و من برنگشتم! خوبیت ندارد که اسمم را روی دختر مردم گذاشته‌اید. اما او هم کم نیاورد و در جواب نوشت: «نگران دختر مردم نباش. ان‌شاءالله برمی‌گردی.»

زمان ما از چشم‌و‌هم‌چشمی خبری نبود که چند نیسان جهیزیه پشت هم قطار کنند. ما حتی یخچال نداشتیم

به گفته عموغلامعی قدیم مثل حالا نبود که دختر و پسر مدتی با هم مراوده داشته باشند و به خصوصیات هم آشنا شوند. می‌گوید: همین که اسم پسری کنار اسم دختری می‌آمد، کافی بود که دیگر خواستگاری برایش نیاید.

حرف خواهر غلامعلی درست از آب در آمد و او صحیح و سالم از سربازی برگشت. مدت کوتاهی بعد هم بساط عروسی راه افتاد؛ «زمان ما از چشم‌و‌هم‌چشمی خبری نبود که چند نیسان جهیزیه پشت هم قطار کنند و کلی لوازم غیرضروری و گران‌قیمت که سال‌تا‌سال هم استفاده نشود، به عروس بدهند. یک وانت‌پیکان همه جهیزیه همسرم بود. ما حتی یخچال نداشتیم و یک سال بعد، ضرورتش را حس کردیم.»

 

زندگی در یک اتاق خانه پدری

عروس و داماد در یکی از اتاق‌های حیاط پدری زندگی مشترکشان را شروع کردند؛ «خانه پدرم ۶ اتاق داشت. در یکی از اتاق‌ها پدر و مادرم زندگی می‌کردند، در یکی ما و چهاراتاق دیگر دست مستأجر بود. سال دوم زندگی مشترکمان فرزندم به دنیا آمد. همسرم شیر نداشت و مجبور شدیم دنبال شیر خشکی که به بچه بیفتد، باشیم. بالاخره یک مدل خارجی‌اش را پیدا کردیم. هوا گرم بود و بقیه شیری که می‌ماند، خراب می‌شد. آن موقع بود که به فکر خرید یخچال افتادیم. این در حالی بود که پنج‌خانوار دیگر یخچال نداشتند.»

سال ۵۸ یخچال آزمایش ۳ هزارتومان بود. صاحب‌کار آقای عضدپور هم فروشگاه داشت. او از فروشگاه یک یخچال قسطی خرید و قرار شد هر هفته مقداری از پولش را بدهد؛ «یخچال را که آوردیم، تنها مال ما نبود. هرکدام از همسایه‌ها در خانه‌شان یک بشقاب غذا اضافه می‌آمد، می‌آورد و می‌گفت برایش بگذاریم توی یخچال. هر‌کدام گوشت یا مرغ می‌خریدند، می‌آوردند و توی جایخی یخچال ما می‌گذاشتند. چقدر آن موقع همسایه‌ها با هم ندار بودند.»

 

* این گزارش سه‌شنبه ۱۹ فروردین‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۵ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44